گذشتهام دوباره از گدشتهام
نشستهام کنار خاطرات مردهام
و میزنم ورق
گذشتههای رفته را
دوباره زنده میشود بردارم
به صورتم نظارهمیکند
که در میان زخمها شکستهام
شکسته قامتم
بروی قبر بردارم
دوباره شمع میبرم
و گریه میکنم
برای روزهای رفتهام
گذشتهای که روزها
من از خوشی در آن گذشتهام
و شکسته میزنم قدم
هنوز روی پای رفتنم
ورق میزنم گذشته را
و تلخ میشود همیشه طعم لحظههای من
و غرق گریه به خواب میروم
و این
تمام معنی گذشتههای من
گذشتهام دوباره از گدشتهام
نشستهام کنار خاطرات مردهام
و میزنم ورق
گذشتههای رفته را
دوباره زنده میشود غصه هایم
به صورتم نظارهمیکند
که در میان زخمها شکستهام
شکسته قامتم
بروی قبر برادرم
دوباره شمع میبرم
و گریه میکنم
برای روزهای رفتهام
گذشتهای که روزها
من از خوشی در آن گذشتهام
و آرام میزنم قدم
هنوز روی پای رفتنم
ورق میزنم گذشته را
و تلخ میشود همیشه طعم لحظههای من
و غرق گریه خواب میروم
و این
تمام معنی گذشتههای من
ϰ-†нêmê§ |